با همسرم، سید علی و پدر و مادر همسرم راهی تبریز شدیم. البته اونها از مشهدحرکت کردند و ما از اصفهان که در زنجان به هم ملحق شدیم و فاصله 300 کیلومتری زنجان تبریز را با هم رفتیم. دومین باری بود که با سید علی یک ساله با ماشین مسافرت می رفتیم بار اول در 40 روزگی سفر شمال و اینبار هم تبریز که خدا رو شکر با این که اهل شرارت است ولی بچه بدی نبود. دندان ها آسیا سید علی داره در میاد و این باعث کم اشتهایی و سوختگی پا شده است. امیدوارم این دوره کوتاه هم بگذرد تا رفته رفته بزرگ و بزرگتر بشه.
باباجونم تحت عمل پرستات قرار گرفتند و از ناراحتی این موضوع راحت شدند ولی خب عواقب بعد عمل و مشکلات اون باعث شده تا مامانجون بنده خدا حسابی سرگرم کارهای شخصی باباجون باشه و کلاً از فوت دایی باقر عزیز فراموش کنن. رفته رفته حال و روزشون داره خوب میشه. خدا روشکر. خدا کنه داستان خونه دایی حامد هم بخوبی تموم بشه و نفس راحت بکشن.
هم ,تبریز ,خدا ,عمل ,سید ,علی ,سید علی ,رفته رفته ,شدند ولی ,ولی خب ,خب عواقب
درباره این سایت